خورشید تباران


استقلال ، آزادی ، عـدالت اجتماعی

شعر کلاسیک از . میراسماعیل جباری نژاد ، م - اُدلی
ساکن کانادا - تورنتو ، تولد ، تبریز ، محله خیابان ( کلانتر کوچه ) رانده شده وطن
با مضامین ، 1 - ملی و میهنی، رزمی 2 - عاشقانه و عارفانه 3 - جلوه های طبیعت و خلقت 4- مناسبت ها ی ویژ ه
لطفا برای خواندن اشعار صفحات بعد در پانین صفحه در قسمت مستطیل بنفش روی
older post
کلیک فرمائید و همینطور تا آخر


Classic
poetry - in persian
1 - Heroic verse and Revolution 2 - Beauty of Nature and Creation 3 - Lyric Poetry......
miresmaeil jabarinezhad ( mim - odly)

**CANADA - TORONTO

1 -
Independence
2 - Freedom ( Liberty ) 3 - Social Justice For Iran


Wednesday, February 19, 2014

جباری نژاد - وای آن روز تو ......





سلام یاران
هر شاعر و نویسنده ای همواره تحت تاثیر کنش ها و واکنش هائی است که در دنیای پیرامون خود اتفاق می افتد شاعر  زبان گویای همه درد ها و شادی ها ی مردم و جامعه خویش است لذا دردی که از  این شعر بنده بر می خیزد مشکلی نیست که بنده در گذشته و حال گریبان گیرش بودم بل ، دردی است از نزدیکان و از محیط و جامعه ای که در آن زندگی می کنم حس و لمس کرده ام و در قالب این شعر منعکس می سازم زندگی فردی و شخصی بنده همیشه خالی از این نوع دغدغه های زمینی و عشق های مجازی بوده و خواهد بود ، بنده دو معشوقه جدا گانه ، 1 – زمینی ، 2 – آسمانی دارم که اولی برکت و رحمتی است که متاسفانه در تبعید گاه  « آدم وحوا »    داشتن و حتی دوست داشتن آن منع شده است ( آزادی و رهائی انسان از همه قید و بند های شیطانی ) و اما دومی فرشته ای است آسمانی از تبار نور و مهر که با دست های نوازش گر اشک از گونه هایم می زداید و مرا سوار بربال های طلائی اش در هفت آسمان عشق و خدا می گرداند
سپاس از این فرشته زرین بال خدا که زندگی را در جهنم  « آدم و حوا » برمن آسان نموده است
میراسماعیل جباری نژاد م -اُدلی


غـزل

پیش نویس ها
دو گران شهر عجم = اشاره به شهر های سمر قند و بخارا
شکم چرکینی = اشاره به سیب هوس کردنی های حوا خانم
شمس الدینی = اشاره به شمس الدین محمد خواجه حافظ
پرچین = حصاری که دور حیاط خانه می کشند و با گل می آرایند
یم == به معنی دریا


* وای آن روز تو گر روز قیامت باشد *


1- گرچه چون برگ گلی حیف که کفر آئینی

نوه  ی « آدم و حوا » ی شکم چرکینی

2 - ظاهر رنگ به رنگ خوش ماری آری
ای که چون افعی هر بادیه زهر آگینی

3 - کور دل دختری و بی خبر از نور خدا
ای که در مذهب شیطانی خود ، خود بینی

4 - مانده ای غرق در این ظلمت خود بینی خویش
جز خودت هیچ نبینی تو در این بی دینی

5  - تو که صد رنگی ِ شهبال و پر طاووسی
و دلآرائی ِ صد باغ گل نسرینی

6 - سوسنی ، نسترنی ، رایحه یاسمنی
زنبق مخملی ناز و چمن آذینی

7 - چه ثمر ، ز این همه رعـنائی و خوش رنگی ها
گر به مهری سر پر چین دلی ننشینی

8 - یا که با عاشق شوریده سری هم چو منی
نشوی هم سر و هم بستر و هم بالینی

9 - خال هـندوی تو نازم که عطا کرد به آن
دو گران شهر عجم ، دو لت « شمس الدینی »

10 - بوسه از خال تو خواهم به تمامیت عـشق
که شود درد دل و جان مرا تسکینی

11 - نقطه اول و هم آخر عـشق است ، دلا
هر سیه خال خوش غـنچه لب شیرینی

12 - تو که کارت همه عاشق کُشی و دلگیری است
دست مهری نکشی روی دل مسکینی

13 - وای آن روز تو گر روز قیامت باشد
آن چنان با دل پر سوز کنم نفرینی

14 - یم به جوش آید هر کوه تَرک بردارد
سنگ خارا بشود ذوب تب ِ غمگینی

5 1 - تا همه قـهر خدا را به سرت بفشانم
و کشم پای تو بر محکمه سنگینی

16 - برو ای دختر آلوده به صد رنگی ننگ
که به حق لایق صد گونه چنین توهینی

17 - تاج و تخت هنرت نور فشان باد « اُدلی »
تا فـزون تر شود این نور ادب چندینی

18 - اُدلی » عـشق ام و هم شمس فروزان ادب
شهریار غـزلم با هنر شیرینی

میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی

Tuesday, February 4, 2014

جباری نژاد - غزل عاشقانه ؛ تو را خواهم به زنی







عاشقانه

* تو را خواهم  به زنی *

بلبل باغ دلی با همه شیرین دهنی
نغمه بر نای دل عاشق من می فکنی

نقش صد شاخه گلی بر لب آئینه رود
زینت هر چمنی روی گل نسترنی

عـطر دوشیزه یاسی به مشام دل من
ای که سرسبز ترین  سرو سهی در چمنی

دامن مخملی زنبق نازی و چمن آرائی
وه  که خوش نقش ترین پیرهنی در بدنی

صبح دم با تپش سمفونی شاد نسیم
رقص عریان همه سنبله های دمنی

خوش تر از ناز عـروسان چمن زارانی
بوی سکر آور صد خوشه گل ِ یاسمنی

من که هر باغ گلی را به نظر طی کردم
خوش تر از روی گل ات دیده ندید از چمنی

واژه در واژه تو عشقی به سرا پای غـزل
ای که انگشت نمای سر ِ هر انجمنی

خنده در خنده نشان بردو لب بسته من
شاد کن این دل غمدیده یک بی وطنی

خواهم ات من به زنی ، با همه نازک بدنی
گر چه دارم زتو صد زخم زبان ، دل شکنی

ای سیه چشم من از من چه گریزی همه وقت
همچو آهوی خوش ِ تیز نگاه خُـتنی

چشم نرگس نکنی خسته به هر نا کس و کس
که تو پیدا نکنی یک پسری هم چو منی

به خدا ، شکر خدا کن که در آئینه بخت
می شود شُوی تو یک شاعـر شیرین سخنی

خامه عـشق تو « اُدلی » ز سر انگشت هـنر
خوش نویسد غـزلی بر صنم سیم تنی

میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی
شُوی = به معنی شوهر
خامه = به معنی قلم
سکرآور == مستی بخش 

Thursday, January 30, 2014

میراسماعیل جباری نژاد - در خراب آباد « آدم »






* در  خراب آباد  « آدم »*

بشنو ز نی ام نوای دیگر
گوید سخن از جفای دیگر

دلگیرم ازاین دیار خاکی
دنیا شده یک سرای دیگر

شیطان خدا و سیب و حوا
یک « آدم » و صد خطای دیگر

هر نقطه از این دیار « آدم »
بگرفته بخود لوای دیگر

هر لحطه در این سرای ابلیس
ریزد سرمان بلای دیگر

آلوده ی خون و دود و باروت
هر گوشه از این بنای دیگر

دیوانه دلم گرفته اینک
بر مرگ گلی عـزای دیگر

پاداش تمام مهر ورزان
تیر است و تبر ، جزای دیگر

هر بی کس و کس به لقمه ای نان
صد بوسه زند به پای دیگر

هر جای جهان خراب ، آباد
ماندم ، بروم کجای دیگر

ای عـشق بیا و دست ما گیر
ما را به رسان به جای دیگر

ما را برهان ز بند ابلیس
این بنده ی بی حیای دیگر

بذلی کن و ده ، دو بالی از نور
در وسعت یک سمای دیگر

پرواز دل و نهایت عـشق
با بال و پر ِ همای دیگر

ما را تو بیا و آشنا کن
با نقش رخ ِ خدای دیگر

ما را بگذار در یم ِ نور
بر کشتی نا خـدای دیگر

آنجا که خدا ، خدای مهر است
عشق است و وفا ، صفای دیگر

گیرد سر کوی ِ عشق بازار
سیم و زر دل ، بهای دیگر

بر دوش دل ِ برهنه انداز
از پشم وفا ، عـبای دیگر

بس کن سخن و گلایه ور نه
آیـد به سرت بلای دیگر

« اُدلی » دلم و مرا نترسان
از هر کس و هر سزای دیگر

میراسماعیل جباری نژاد
م -اُدلی

میراسماعیل جباری نژاد - سیمرغ های قاف عشق





  سیمرغ های قاف عشق 
 
* آشیانه عـشق *

آغشته به خون نگار سیمرغ
شیطان زده بر تبار سیمرغ

تیر است و کمان به دست ابلیس
صد ها هدف حصار سیمرغ

در اوج وفا نشسته در خون
بال و پر خوش ، نگار سیمرغ

در قاف شرف کشیده بر دار
سردار و یل ِ دیار سیمرغ

از قله قاف عشق خیزد
تا اوج رها هوار سیمرغ

گرد و غم روزگار نا پاک
بر تارک صد هزار ، سیمرغ

بال و پرشان شد ار زمین گیر
بر غم شده گر ، دچار سیمرغ

در قله سبز لانه دارد
آل و نسب و تبار سیمرغ

اندیشه باطل است ، باطل
با چنگ زغن شکار سیمرغ

کی می شکند ز باد هرزه ؟
شهبال و پر و وقار سیمرغ

صد سد دگر اگر نهد باز
دشمن به سر ِ گذار سیمرغ

هر گز نشوند خسته از راه
این لشکر بیشمار سیمرغ

بنگر به صفوف زال در زال
در پیش و پس و کنار سیمرغ

با رستم خون و رخش ایمان
تک تازی نیزه دار سیمرغ

میدان همه رهائی ِ خلق
جولانگه هر سوار سیمرغ

پیروزی خون به تیغ و شمشیر
اندیشه ریشه دار سیمرغ

زیر سُم رخش رستم عشق
مردار عـدوی خوار سیمرغ

صد شعله زند به خرمن خصم
هر مشعل پر شرار سیمرغ

جز عـدل و حق و برابری نیست
بر گوش جهان شعار سیمرغ

آزادی ِ هر اسیر بیداد
داد دل بی قرار سیمرغ

صد باغ پر از شقایق ناز
تصویر خوش بهار سیمرغ

عطر گل عشق خیزد آری
از دامن کوهسار سیمرغ

تمثال خوش شهید حق است
هر لاله کشتزار سیمرغ

بر لاله سرخ و زرد پرپر
اینک شده سوگوار ، سیمرغ

با این همه کوه درد و اندوه
خَم هم نشده وقار سیمرغ

فردای دگر قیام خورشید
زرین بکند منار سیمرغ

روشن شود از سپیده عشق
سر تاسر روزگار سیمرغ

مردار و ذلیل و خوار گردد
این دشمن نا بکار سیمرغ

القصه رسد به مقصد خویش
با توسن عشق ، بار سیمرغ

جان و دل خود فدا کن « آُدلی »
بر این همه جان نثار سیمرغ

میراسماعیل جباری نژاد
م -ا ُدلی

Friday, December 20, 2013

چند رباعی و چند دوبیتی











چند دوبیتی زمستانی

گلدان های بی گل *

فضای کوچه ها در برف و بوران
نشسته برف سنگین روی ایوان
کنار حوض وگلدان های بی گل
کبوتر ها همه سر در گریبان


* لحاف برف *

زمستان خیمه ها زد بر دمن ها
کفن پیچده بر نعش چمن ها
کشیده ابر ، های پنبه پیکر
لحاف برف ، روی نسترن ها

بی آشیانه

گلستان بی گل و بی رازیانه
ترانه ، خوان گل ، بی آشیانه
نشسته روی برف شاخساران
نمی خواند سرود عاشقانه

* فوج در فوج

هجوم برف و بوران اوج در اوج
هوا توفانی و توفنده چون موج
پرستو دسته دسته کوچ در کوچ
کبوتر های غگمین فوج در فوج
 
  * داغ در داغ *

سر ِ سرو است بلبل دلشکسته
ببین کوچ پرستو دسته دسته
دلم می سوزد اینک داغ در داغ
به گنجشکی که روی یخ نشسته

  * باد رفته های باغ خدا *

زمستان راه من بر باغ ، افتاد
نه گل دیدم نه بلبل پای شمشاد
سکوت باغ می زد داد در داد
که نرگس های شهلا « رفت بر باد »

* جشمک زن باغ *

کجا رفت آن گل چشمک زن باغ
خمارین نرگس آن زیبا زن باغ
صدای زار بلبل هست و دیگر
شبیخون زمستان بر تن باغ

* سکوت سوسن ها *

گرفته برف سنگین دامن گل
نبینم یک نشان از لادن گل
خراب آباد گل را هست خاموش
زبان ، از بُن بریده سوسن گل

* بلبل مجنون *

کفن بر تن شده لیلای بلبل
پر از درد است و غم دنیای بلبل
نشسته روی ساق بید ، مجنون
عجب غم خیزد از آوای بلبل

* پیمانه دل *

شگفتا ، اشک من دریاست ای دوست
دلم چون موج در غوغاست ای دوست
به جای می ، در این پیمانه دل
شرنگ تلخ این دنیاست ای دوست

* از جنس باران *

شرارم ، شعله های لاله زاران
سرودم ، های های آبشاران
به دل دارم غم یاران بر دار
به چشمم بارشی از جنس باران

میراسماعیل جباری نژاد
م -اُدلی