* مخمل نــور *
خبر آمد که تو آن مونس جان می آئی
باده نابی و در رطل گران می آئی
تو همان شعر منی که از دل این جنگل نور
هم چو طاووس غـزل جلوه کنان می آئی
تنت از مخمل نور ه ، لبت از گلپر عشق
تو پری زادی و از باغ جنان می آئی
وه که بر بستر این پیر می آلوده شب
غنچه لب ، لاله فشان ، تازه جوان می آئی
صبحدم ، با تپش سمفونی نرم نسیم
هم چو دوشیزه گل رقص کنان می آئی
دل ما حلقه زدی، برسر کاکل زر خویش
ای که آزاد و رها خود به میان می آئی
مژه ات نیزه ی تیز است ، کمان ابرویت
ای که با تیر و کمان کشتن جان می آئی
دل من در تب سر مستی شهلای تو سوخت
چون غـزالان ختن غـمزه زنان می آئی
شفق مهر تو افتاده در آفاق وجود
نور عشقی ، زکران تا به کران می آئی
نازنینا ، تو در این گنگره ی سبز هنر
شعر شیرینی و با شور بیان می آئی
یا که چون سبزترین سوسن بستان خیال
غـزلی چون عـسلی روی زبان می آئی
نفست هم نفس اطلسی باغ خداست
چون عـروس لب جو مشک فشان می آئی
جگرم در عطش حسرت دیدار تو سوخت
وه که با قامتی از سرو روان می آئی
شهد گل ریزد از آن غـنچه لب گلگونت
خوش تر از شیره گل نوش دهان می آئی
دیده ام روشنی از ماه رخت می گیرد
ای که در ظلمت من نور فشان می آئی
بر سریر دلم انداخته ای نقش جهان
هم چو شاه پریان مهر نشان می آئی
تو مگر قـیـصر رومی که در این قصر خیال؟
کوهی از فـر هی ِ تاج کیان می آئی
یا که اسکندر عشقی که در این وادی دل
هم چنان فاتح و تکتاز به جان می آئی
طرح چنگیزی ناز تو به نازم ، که چنین
بهر ویرانی این قلب جوان می آئی
ای که در ظلمت پائیزی این فصل غریب
هم چو محبوبه شب عطر فشان می آئی
« اُدلی» ام شعله عشقت به سراپای تنم
وه که با داغ گران بر دل جان می آئی
اُدلی = آتشین در زبان آذری
رطل گران = پیمانه بزرگ شراب
سریر = تخت پادشاهی
فرهی = شوکت = شکوه و عظمت
غـمزه = کرشمه = عـشوه
قیصر = لقب پادشاهان و امپراطوران در روم باستان )
شهلا = چشم سیاه و فریبنده
غزال = آهو
گلگون = گلرنگ = سرخ رنگ
میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی