خورشید تباران


استقلال ، آزادی ، عـدالت اجتماعی

شعر کلاسیک از . میراسماعیل جباری نژاد ، م - اُدلی
ساکن کانادا - تورنتو ، تولد ، تبریز ، محله خیابان ( کلانتر کوچه ) رانده شده وطن
با مضامین ، 1 - ملی و میهنی، رزمی 2 - عاشقانه و عارفانه 3 - جلوه های طبیعت و خلقت 4- مناسبت ها ی ویژ ه
لطفا برای خواندن اشعار صفحات بعد در پانین صفحه در قسمت مستطیل بنفش روی
older post
کلیک فرمائید و همینطور تا آخر


Classic
poetry - in persian
1 - Heroic verse and Revolution 2 - Beauty of Nature and Creation 3 - Lyric Poetry......
miresmaeil jabarinezhad ( mim - odly)

**CANADA - TORONTO

1 -
Independence
2 - Freedom ( Liberty ) 3 - Social Justice For Iran


Thursday, July 19, 2012

میراسماعیل جباری نژاد - دو قلو های تنهائی


* دو قـلـو ها ی تـنـهـا ئـی *

* سروده شده در لیمینگتن - کانادا سال های قبل  سال    

2002
1 _ * در مخمل اشک من گلـدوزی عــشـقـت بین *

تا هـمدم دل گشتی در بستر تنها ئی
بی خویش گـذ ر کردم از معـبر تنهائی

در رگ رگ احسا سم خون غـزلی جاریست
تا نقش کند عــشـقـت بر دفـتـر تنهائی

پرواز مرا بنگر در اوج سمای عــشق
با قـوی جهانـگرد سیمین پر تنهائی

من عا بر شب هایم تا صبح وصال تو
در سوسو یاد تو با اخـتر تنهائی

سر گشته و حـیـرانم در خلـقـت پر رازت
دل راه تو می پوید با رهـبـر تنهائی

در بحر خیال تو دل غـرق تماشا شد
انـد ر صدف بسته با گوهــر تنهائی

شبگرد دلم گردد در کوی خیالت باز
در محور عــشق تو با اخـتـــر تنهائی

تند یس خیالت را روحم بگرفت آ غـوش
مستانه و دیوانه در بستر تنهائی

من مست و غـزل خوانم با یاد دو چشم تو
گلـباده نابی تو در سا غـر تنهائی

گلـزار جمال تو پر عـطـر و گل و ریحان
تو روضه رضوانی در منظر تنهائی

در مخمل اشک من گلـدوزی عــشـقـت بین
نقـشی است بسی رنگین بر پیکـر تـنهائی

من پادشه عــشـقم گلتاج غـزل بر سر
در کاخ بلـور شـعـر از کشور تنهائی

« ادلی » تو ز «ما» بگـذر در خویش بجو دلـدار
که از «ما» چو به جا مانـد خا کستــر تنهائی

2 - * شـرنگ تنهائی *

افسرده دلم بنگر در چنبر تنها ئی
ا فـتاده چو بیماری در بستر تنهائی

با آ تش هجرانت می سوزم و می سازم
صد شعله به جان دارم در مجمر تنهائی

در خلوت این غـربت صف کرده سپاه خویش
تا خون دلم ریزد صد لشکر تنهائی

انـد ر قفس بسته نبض نفسم خسته
چون مرغ اسیری با خو نین پر تنهائی

در خاک همه عالم دیدی تو کسی ای دل
پاشیده چو من برسر خاک درِ تنهائی

ای خامه اشک من با جوهر خون بنوی
صد قصه پر غصه بر دفـتـر تنهائی

بشکسته چنان این دل با سنگ غم دوری
حتی که نمی گنجد در باور تنهائی

بر باور کس آید در گستره ی گیتی
زائیده چو من بی کس از مادر تنهائی

در گردش این گردون گردونه بخت من
گردیده به دور غـم در محور تـنـهائی

می ترسم از آن روزی بی یاور وبی دلدار
صد قطعه شود جانم با خنجـر تنهائی

فـواره خونم بین در چشمه چشما نم
سلطان غـم و دردم در کشور تنهائی

تک شعله فانوسم در ظلمت این غربت
در جاده پر پیچی با رهـبـر تنهائی

از خطه «من» تا «ما»وقت است که هجرت کرد
با جمع گـذ ر باید از مـعـبـــر تـنـها ئــی

شمشیــر به سازم من از جنس بلور عــشــق
صــد ضـربه زنم کاری بر پیکـر تنــهـا ئی

با یاد دو چشم تو نوشم همه شب تا صبح
گلباده عــشـق تو از سا غـــر تنهائی

تنهائیِ تو « ادلی » در جمع شود اما
از جمع به جا ماند خا کستــر تنهائی

میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی