خورشید تباران


استقلال ، آزادی ، عـدالت اجتماعی

شعر کلاسیک از . میراسماعیل جباری نژاد ، م - اُدلی
ساکن کانادا - تورنتو ، تولد ، تبریز ، محله خیابان ( کلانتر کوچه ) رانده شده وطن
با مضامین ، 1 - ملی و میهنی، رزمی 2 - عاشقانه و عارفانه 3 - جلوه های طبیعت و خلقت 4- مناسبت ها ی ویژ ه
لطفا برای خواندن اشعار صفحات بعد در پانین صفحه در قسمت مستطیل بنفش روی
older post
کلیک فرمائید و همینطور تا آخر


Classic
poetry - in persian
1 - Heroic verse and Revolution 2 - Beauty of Nature and Creation 3 - Lyric Poetry......
miresmaeil jabarinezhad ( mim - odly)

**CANADA - TORONTO

1 -
Independence
2 - Freedom ( Liberty ) 3 - Social Justice For Iran


Saturday, July 21, 2012

میراسماعیل جباری نژاد با عروسان خوش خط وخال سهند


 سهند را عروس کوه های ايران می گويند و به راستی چه
لقب برازنده و به حقی است که بر پيشانی اش رقم زده اند

** با عروسا ن خوش خط و خا ل سهند **

تا سحر پرده کشيد از سر وسيما ی سهند
شاه خورشيد خوش آ مد به تما شا ی سهند

صخره ها پر به شد از هلهله چلچله ها
کوچ صف در صف درناست ز بالا ی سهند

نت به نت موسيقی نرم وخوش آهنگ نسيم
رقص عريان گل و صحنه زيبا ی سهند

وه چه خوش دوخته با سوزن باران ها ابر
مخملين دامن گل دار به پهنا ی سهند

روی هر بوته گل شاپرک مخمل با ل
گرم عياشی خويش است به سودا ی سهند

خطبه های گل سوسن همه پر معنی عشق
ده زبان ترجمه دارد ز مصلا ی سهند

زده ام جا م شقا يق سر می خانه (جا م)
شور سر مستی من بين ز صهبا ی سهند

دزد نور آمده اينک به ربا يد آرام
شبنم نقره ای از صورت مينا ی سهند

ارتش شيره کش وحشی زنبور عسل
شيره در شيره چشد از لب گل ها ی سهند

می خرد بلبل شوريده ز عطا ر صبا
عطر سکر آور گل های شکوفا ی سهند

سر هر شا خه گلنا ز به خواند آواز
بلبل دلشده بر نرگس شهلا ی سهند

گيسوا ن تر سر سبز ترين سنبله ها
شده با شا نه با د زيب دل آ را ی سهند

جا ری از سينه کش مخملی دلکش کوه
يا م يا شئل با غچا لا را آب گوارا ی سهند

بشنو از گنگره سبز گل آذين چمن
نغمه های نی چوپا ن ز صحرا ی سهند

دره در دره نگر گله پر بره شوخ
رقص در رقص خرامند علف ها ی سهند

اور ناير نازلی چئپشلر قوزو لار گوئلی چمنده
داغئلير نی سسی تا صحن مصفا ی سهند

هی هی دختر چو پان شده پژواک در کوه
بشنو آواز خوش از اوج بلندای سهند

جاری از رگ رگ هر بوته با بونه ناز
عطر جان بخش و دلا ويز مسيحا ی سهند

چيده ام در سبد خا طره ها در غربت
بوته در بوته گل زنبق رعنا ی سهند

با شد اين حسرت (ا د لی) که به ريزد روزی
همه گل های جها ن را به سر ا پا ی سهند

پا نويس ها
 جام = نام قله سهند است

ترجمه ابيات آذری
يا م يا شئل با غچا لا را = به با غچه های سبز سبز
ترجمه مصراع اول بيت شا نزدهم
شيطنت بازی می کنند بز بره ها و بره ها در چمن زاران پر گل
داغئلير سسی نی = پخش می شود صد ای نی
میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی


میراسماعیل جباری نژاد - گلدوزی عشق


سروده شده در لیمینگتن - کانادا سال های قبل  سال  2002

 * گلـدوزی عــشـق *

تا هـمدم دل گشتی در بستر تنها ئی
بی خویش گـذ ر کردم از معـبر تنهائی

در رگ رگ احسا سم خون غـزلی جاریست
تا نقش کند عــشـقـت بر دفـتـر تنهائی

پرواز مرا بنگر در اوج سمای عــشق
با قـوی جهانـگرد سیمین پر تنهائی

من عا بر شب هایم تا صبح وصال تو
در سوسو یاد تو با اخـتر تنهائی

سر گشته و حـیـرانم در خلـقـت پر رازت
دل راه تو می پوید با رهـبـر تنهائی

در بحر خیال تو دل غـرق تماشا شد
انـد ر صدف بسته با گوهــر تنهائی

شبگرد دلم گردد در کوی خیالت باز
در محور عــشق تو با اخـتـــر تنهائی

تند یس خیالت را روحم بگرفت آ غـوش
مستانه و دیوانه در بستر تنهائی

من مست و غـزل خوانم با یاد دو چشم تو
گلـباده نابی تو در سا غـر تنهائی

گلـزار جمال تو پر عـطـر و گل و ریحان
تو روضه رضوانی در منظر تنهائی

در مخمل اشک من گلـدوزی عــشـقـت بین
نقـشی است بسی رنگین بر پیکـر تـنهائی

من پادشه عــشـقم گلتاج غـزل بر سر
در کاخ بلـور شـعـر از کشور تنهائی

« ادلی » تو ز «ما» بگـذر در خویش بجو دلـدار
که از «ما» چو به جا مانـد خا کستــر تنهائی

میراسماعیل جباری نژاد
م - اُدلی

میراسماعیل جباری نژاد - شرنگ تنهائی ****


 * شـرنگ تنهائی *

افسرده دلم بنگر در چنبر تنها ئی
ا فـتاده چو بیماری در بستر تنهائی

با آ تش هجرانت می سوزم و می سازم
صد شعله به جان دارم در مجمر تنهائی

در خلوت این غـربت صف کرده سپاه خویش
تا خون دلم ریزد صد لشکر تنهائی

انـد ر قفس بسته نبض نفسم خسته
چون مرغ اسیری با خو نین پر تنهائی

در خاک همه عالم دیدی تو کسی ای دل
پاشیده چو من برسر خاک درِ تنهائی

ای خامه اشک من با جوهر خون بنوی
صد قصه پر غصه بر دفـتـر تنهائی

بشکسته چنان این دل با سنگ غم دوری
حتی که نمی گنجد در باور تنهائی

بر باور کس آید در گستره ی گیتی
زائیده چو من بی کس از مادر تنهائی

در گردش این گردون گردونه بخت من
گردیده به دور غـم در محور تـنـهائی

می ترسم از آن روزی بی یاور وبی دلدار
صد قطعه شود جانم با خنجـر تنهائی

فـواره خونم بین در چشمه چشما نم
سلطان غـم و دردم در کشور تنهائی

تک شعله فانوسم در ظلمت این غربت
در جاده پر پیچی با رهـبـر تنهائی

از خطه «من» تا «ما»وقت است که هجرت کرد
با جمع گـذ ر باید از مـعـبـــر تـنـها ئــی

شمشیــر به سازم من از جنس بلور عــشــق
صــد ضـربه زنم کاری بر پیکـر تنــهـا ئی

با یاد دو چشم تو نوشم همه شب تا صبح
گلباده عــشـق تو از سا غـــر تنهائی

تنهائیِ تو « ادلی » در جمع شود اما
از جمع به جا ماند خا کستــر تنهائی

میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی

Friday, July 20, 2012

میراسماعیل جباری نژاد - ع ن س سرود دریا ***

* سرود دریا *

* تقدیـم به دریا دلان میهنم *

لب را به فغان بگشا با موج گران دريا
توفان بلا افكن در ظلم زمان دريا

صد قـا فله در بند است اي مظهر آزادي
گلبانگ رهائي را باري تو بخوان دريا

جنگل ز تو جان گيرد گلبانگ ز جنگل ها
پيوند تو و جنگل رازيست نهان دريا

من شعر تو را خوانم از دفتر باران ها
بر گوش كوير ستان در اوج بيان دريا

در معبر دشتستان چشمان قــناري ها
بر رقص قـرنفـل ها اينك نگران دريا

با وصل تو و دشت است در گستره هامون
مـيلاد شقايق ها در فصل خزان دريا

گيسوي سحابت را بر دوش فضا گستر
وانگا ه سفر بنما تا قلب كران دريا

برقي زن ورعدي كن آهنگ قيامت زن
بر دشت عطش افكن فرياد و فغان دريا

در گستره هامون سوزي زعطش جاريست
درياب تو احوال اين تشنه دلان دريا

آيات محبت را با بوسه باران ها
برصورت دشتستان اينك به نشان دريا

بـگـذ ا ركه بلدرچين در چين چمن زاران
صد جوجه به بار آرد در امن و امان دريا

بگذ ار كه پروانه گلبوسه به چيند باز
از روي شقا يق ها خوش رقص كنان دريا

بگذار كه بگشا يد صد سوسن آزاده
در گـنـگره ي گل ها ده گونه زبان دريا

بگذ ار به رقصد داس در وسعت گندم زار
بلبل به نوا آيد گل ها به عـيان دريا

بگذار كه بنشيند در گوشه ي هر خا نه
بر سفره هر انسان بوي خوش نان دريا

بگذار كه تنديس سوزان كويرستان
سرشار زگل گردد چون باغ جنا ن دريا

بگذار ز جان شويند زنگا ر اسارت را
با جوهر آزادي هر پير و جوان دريا

از چشمه چشمانم خون جگرم جاريست
در سينه دلي دارم بي تاب وتوان دريا

ديوانه تر از قـيـس ام ليلاي من آزادي
ليلاي مرا بـسـتان از چنگ ددان دريا

توفـنده ترازتوفا ن پيچيده چه خوش اينك
آوازه آزادي در گوش جهان دريا

خورشيد جهان تابم از پاي به سر ( ادلي )
آتش فكند شعـــرم در ظلم زمان دريا

ميراسماعيل جباري نژاد
م ـ ادلي 0dly
٭٭٭
ادلي = به معني آتشين در زبان آذري
قـيس = نام مجنون عاشق افسانه اي ليلي

********

میراسماعیل جباری نژاد - مثنوی حماسه سازان


* مثنوی حماسه سازان *

* خون « بابک » غـیرت « ستا ر» در رگهای ماست *

ای هما ی تیز با ل آ سما ن عا شقی
با ل وپر بگشو ده ای در بیکرا ن عاشقی

تو ستون عشق را در بی ستون خا کدان
درغم شیرین زدی فرها د وش تا جا ودان

قصه عشق تو را کی برد در هفت آسمان ؟
لب به دندان می گزند اینک جمیع قدسیان

از کتا ب عشق خواندم قصه شیرین تو
ای مبارز خونبها ی عشق در کا بین تو

ا ی که بر دوشت نهادی کوله با ر میهنی
نغمه ی خون می نوازی با سه تا ر میهنی

در دل یاران فکندی جوششی از شوق و شور
در دل شب زنده داران جلوه ی دریا ی نور

پتک عشقت حلقه های بردگی را بگسلد
نغمه ی آزادگی تا گوش دل ها بشنود

بی تو آری نا له ها خیزد ز نا ی ژاله ها
با تو معنی می شود دیوا ن سرخ لاله ها

جلوه ی طور تجلائی تو بر سینا ی عشق
دُردی صهبا ی کهنه در ته ِ مینا ی عشق

با تو من تطهیر گشتم اینک ای مقصود من
کوثر عشق مگر در تا ر و پود بود من

جذبه ی عرفا نی و احسا س شعر مو لوی
چلچراغ واژه ها در بیت بیت مثنوی

نغمه عشق تو جا ری از لب ا فلا کیا ن
با ورم نآ ید که باشی از تبا ر خا کیا ن

داغ عشقت را بزن بر تا ر و پود کهکشا ن
بر سر ِ دشمن فکن خا کستر هفت آ سما ن

ا ی که نامت دم به دم جاریست از لب ها یمان
آ بشا ر رود مهتا بی تو در شب ها یما ن

گور فرعون زمان را همچو موسی کنده ای
نغمه ی آ زادگی در کهکشا ن افکنده ای

ا ی هما ی تیز با ل قله های سر گران
سایه ی دولت نشا ن بر خا ک ما ایرانیا ن

پیک خورشیدی مگر از آ سما ن ها ی بلور
خیزد از نا ی نئ ات صد نغمه پر شور نور

نعره ات چون غرش طغیا ن ا قیا نوس ها
لرزه ها افکنده ای در جا ن د قیا نوس ها

با سمند عشق هستی میر میدا ن دار حق
تا درفش فتح کوبی بر فراز دار حق

لاف رستم کهنه شد با هفت خوان داستان
خوان به خوان بگذشتی از هفتاد خوان راستان

سر بداران صف به صف منصور وار از بهر یار
شعر سرخ عشق را خواند ند در بالا ی دار

در قما ر عشق بین جا نبا زی عشا ق را
دیده را بگشا وبین معراج این لیلا ج ها

نغمه ی آ زادگی افتاده در گردون دون
بگذرازجا ن هد یه آ زادگان خون است خون

می جهد خونا ب دل از چشمه سار چشممان
وا ی اگر طغیا ن کند آ تشفشا ن خشمما ن

نیست ما را باکی از طغیا ن ا قیا نوس ها
کشتی ِ ا مید ما را نوح دوران نا خدا

نعره ها ی سربداران غرش طغیا نما ن
خرمن سرخ شقا یق زینت بستا نمان

ما گل آ زادگی کا ریم در گلدان عشق
بذر خون پا شیم آری در دل بستان عشق

غرش اموا ج ا قیا نوس ها آ وا ز ما
کهکشان تا کهکشان شد بُعد چشم اندا ز ما

نغمه ی آ زادگی در تا ر تا ر سا ز ماست
تند ر توفنده آ ری شعر خوش آ واز ماست

گلشراب عشق آری در سبوی شعر ما ست
نعره های سربداران از گلوی شعر ماست

در گلستان وطن بنگر چه گل ها پر پر است
باده ی سرخ وفا را نوش نوشی دیگر است

این صدا ی «شُر شُر » از نای که می آید برون
وا ی من ، افتاده اسماعیل در دریا ی خون

در منا ی عشق جوشد خون « اسما عیل » مان
مرده خیزد با صدای صور اسرافیل مان

در بیا با ن بلا بین عا شقان جا ما نده اند
قیس وش در حسرت دیدار لیلا ما نده اند

خنجر وحدت کنون بر سینه « من » ها کنیم
قطره را با قطره اینک وسعت دریا کنیم

اینک ای ایران من ننگ است ما را این چنا ن
سر فرود آریم بر تیمور لنگ عصر ما ن

بشنوید ای ظا لما ن گلبا نگ چا ووشا نمان
می چکد از چنگ تان خون سیا ووشا ن مان

می رسد با اسب ایمان کاروا ن سا لا رما ن
مرده خیزد با دم عیسا ئی سر دار ما ن

خفته گا ن میهنم را این بشارت بس خوش است
کآ ید اسرا فیل مان با صور بیداری به دست

سینه ی دشمن دَرَد پیکا ن تیز تیرما ن
بوسه بر فرقش نشیند با لب شمشیر ما ن

توسن ایمانمان تکتا ز جولانگاه عشق
شوکت آئین نما ن جا ه و جلال ماه عشق

تندر آسا بگذرد از بام گردون داد خون
نغمه ی شیرین شنو با بربط فرهاد خون

آ فتا ب خون مان تابید از در گاه عشق
پرتو ایمان مان باشد فروغ ماه عشق

تا رسد فرمانت ای فرمانده سردار ها
گویمت لبیک آری بر فرا ز دار ها

از پرند خون به تن پوشیده ام شولای مهر
در بسیط کهکشان افکنده ام غوغا ی مهر

هم صدا خیزید ای شیرا ن آ ذر بایجان
تا بر افرازیم اینک پر چم ستا ر خا ن

با سرود میهنی خیزید ای تبریز یا ن
مانده فرزندانتان در مسلخ چنگیزیان

غرش امواج دریا از خروش نا ی ما ست
خون با بک غیرت ستا ر در رگهای ماست

خوش سرودی «ُادلی » آری شعر آ تشبا رعشق
می کشد آ خر تو را تا اوج اوج دار عشق

میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی

جباری نژاد - طلایه دار آزادی ***

* طلایه دا ر آزادی *

طلـوع فـجر چه شد در ديا ر آ زا دی
غـريق ورطه خون شد نگـا ر آزادی

بيا بيا به وطن ای بشا رت فـجـر
که در نگـا ر تو بينـم عــذ ا ر آزادی

بيا و وسعـت شب را ستا ره با را ن کن
درفـش نـور بـزن بـر منـا ر آزادی

بيا و نهضـت ما را طلايه داری کن
که مير قافله ای شهريا ر آزادی

بيا بيا بفـکـن ای تـجلـی ِ خـورشـيــــــد
قـبا ی قـيـری شب در شـرا ر آزادی

بـخـوا ن تـرا نه گل را به گوش ابــر قـيـا م
که آ ب خون طـلـبـد لا له زا ر آزادی

بـخـوا ن به يا د شقا يق سرود دلـکـش عـشق
گلی است خـفـته به خون در بـهـا ر آزادی

نسـيـم با غ بهـا ری شميـم سوسن وگل
به دشت سرخ شـقـا يـق هـَزا ر آزادی

سرود مهــر تـرا خـوا نم از کـتيـبـه نــور
تـو مـحـمـل ِ فـلـقـی ا عـتـبـا ر آزادی

حد يث عـشق تو باشد در اين خـرا ب آ باد
به لـوح سرخ زما ن زر نـگـا ر آزادی

ز لا ل زمـزم شعـر ی ميا ن دشت خيـا ل
عـصا ره ی سخـنـی با شـعـا ر ازادی

تو اوج شعـر و کلا می تـرانـه مـهـــری
سـتا ره سحری در مـد ا ر آزادی

سرود عـشق تو در اوج کـهـکشا ن پـيـچيد
خـروش سرخ تـو در کو هـسـا ر آزادی

ز نـکهت نـفـست عـطـر يا سمن جا ريـست
ز چـشـمـه ِ کرمت جـويبــا ر آزادی

سـمنـد سرکش خون بين ميان عـرصه مهـر
شـهـا متـی نگـر از تـکـســو ا ر آزادی

به شا خـسـا ر خيـا لـم نشـسـتـه بـلبل عـشـق
سرود خون بـشـنـو از هــَزا ر آ زادی

به گوش دل بـشنـو نـغـمه ها ی پـيـروزی
ز د لـنو ا ز نـوا ی سـه تـا ر آ زادی

خـجسته با د گل خـون به بوسـتا ن وطـن
در آ ن بهـا ر خـوش روز گا ر آ زا دی

به يمن گا م تو ريزم ز شاخـه شا خـه جا ن
سبـد سـبـد گل خون در بهـا ر آ زا دی

به بوسـتا ن وطن می رسد چـه خـوش (ادلی )
گل ِ خـجـسـته خـلـق از ديا ر آزا دی

ميراسماعيل جبـاری نژاد
م ـادلی
*****

میراسماعیل جباری نژاد - سرود آزادی ***

.* سـرود آزادی *

بخوان بخوان تو سرود رسا ی آ زادی
طنین عشق بر آور ز نا ی آزادی

به قعر گور زمان کن بساط ظلم عدو
زهر کرانه بر آید صدا ی آزادی

به پاس حرمت خون خوان سرود سرخ قیام
به تار ساز غزل کن نوا ی آزادی

ردای شب بفکن در تنور داغ فلق
عروس روز بر آر از سما ی آزادی

قیام عشق تو ای قامت قیامت مهر
چه عاشقا نه بسازد بنا ی آزادی

اذان فتح به پیچد چو از مناره ی خون
ز برج عشق بر آرد ذکا ی آزادی

شراب نور چکد از پیاله ی خورشید
ز پشت پرده بر آید لقا ی آزادی

طلایه دار فلق آید از کرانه نور
به برج عشق نشاند لوا ی آزادی

بخوان سرود رها ئی به نام نامی حق
که بانگ فتح بر آرد ز نا ی آزادی

عبور کوثر شعری میان دشت خیال
نهایت سخنی بر ثنا ی آزادی

شکوه چشمه ی نوری ، زلال شط شفق
ستاره ی سحری در فضای آزادی

خلوص معنی عشقی چو شعر شیخ اجل
تو جلوه ی سحری ، کبریا ی آزادی

کلام حافظی وشور صد ترانه عشق
امیر قافله ای ، با ندا ی آزادی

توئی کلید رهائی به بند بند قفس
بشارت فلقی ، خونبها ی آزادی

بیا و طوق اسارت ز گردنم بگسل
که میر کشور مهری خدای آزادی

به لب ترانه نور وقصیده خورشید
به دوش عشق نهادی ردا ی آزادی

به بوستان وطن بشکفد شکوفه مهر
به هر کرانه به پیچد صبا ی آزادی

ز هفت خوان عدو بگذرد به توسن عشق
درفش نور زند بر سرا ی آزادی

بیا وسایه ی دولت نشان به خاک وطن
به لطف بال طلائی هما ی آزادی

بخوان ز دفتر خون « ادلی » آن ترانه عشق
زنای شعر تو  آرد صدا ی آزادی

میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی
****

میراسماعیل جباری نژاد - معراج طلایه داران

.* معراج طلایه داران *

بشنو ز ناي شعرم فرياد هاي ياران
فريادهاي سرخ اين قوم ســربداران

بر لب سرود دريا چاووش ابر در پيش
تا قلب دشت جاری با کوله بار باران

چاووش خوان عشقند آوازه خوان خورشيد
اين زائران خورشيد اين فوج شب شكاران

برتن قباي ايمان از پرنيان مهتـاب
ديهـيم عشق بر سر چون تاج شهرياران

گلبانگشان خروشان در اوج آسمان ها
ايمانشان نشاني از اوج كوهساران

منصور هاي دوران صف صف كشيده بر دار
در اوج عشق و ايمان با دست نا بكاران

رنگين كمان عشقند اين عاشقان بر دار
مست مي الستند اين جمع ميگساران

زنگار دل بشوي وبا چشم دل نظر كن
از خاكدان به كيوان معراج سر بداران

بشكفت دسته دسته در بيكران هامون
آلاله هاي خونين از خون داغداران

شد داستان كهنه آن هفت خوان رستم
از خوان خون گذشتند اين فوج رهسپاران

در بيستون عشق فرهاد هاي دوران
نقش است شعر شيرين بر لوح روزگاران

دشمن به چنگ دارد ايران زمين ما را
از كشته پشته ها بين با قتل صد هزاران

تيـــري مگر نمانده در تيــــر دان آرش
كه اين قوم آريائي شد زيـر تـير باران

بر پرچمت نشان از شمشير وشير وخورشيد
اي وارثان ( بابك ) اي نسل خون تباران

ايــران زمين ما را ستار خان ديگر
اينـك نياز ديگر با فـوج بي شماران

هم چون غريو توفان پيچيده است اينك
در بيت بيت شـــعرم فـــرياد بي قراران

رنگين كمان عشق را بنگر به اوج هر دار
اين است آري آري تصوير سربـــداران

رنگين پلي كشيدند از عشق وִنور وايمان
بر آسمان ايـــران رنگين كمان ياران

دريا دلان دوران با كلك خون نوشتند
در قتل گاه دونان تاريـــخ روزگاران

همگام با ستاره بر كف درفش خورشيد
تا وادي سپـــيـده رفـتـند گلعـــذاران

در عمق ظلمت شب آوازه خوان نورند
با بـيــرق سپيـــده فـــوج طـلايه داران

بگذشت چون شهابي از اوج برج افلاك
فرياد هاي سرخ اين قوم خون نثاران

اي ابر گريه سر كن باران عشق باران
برحال داغــداران در دشت لاله كاران

توفنده همچو توفان بر دشمنان به تازيد
آزادمان به سازيد اي قــوم تـكسواران

( ادلي ) قلم به دستت شمشير تيزعشق است
بنويس شعر ديگر با ياد ســـربــــداران

میراسماعیل جباری نژاد
م - ادلی
******

میراسماعیل جباری نژاد - سرود صلح

* سرود صلح

صداي گام تو آيد چو از كرانه صلح
بر آرد از لب من شـعر عاشقانه صلح

بیا بیا که وطن سوخت از شراره کین
حجاب خشم به سوزان تو با زبانه صلح

سرود عشق تورا قـد سـيان به لب دارند
سرود عشق تو شيواترين ترانه صلح

به تيغ عشق به پا كن قـيامتي ديگر
كه با قـيام تو گردد زمان زمانه صلح

بهار هستي ما در دل خـزان پژمرد
بيا كرم كن و بگشا در خزانه صلح

بيا كه بي تو نبينم در اين خراب آباد
به (چار فصل ) زمان رويش جوانه صلح

نـواي ناله عـشاق سـر به كـيوان زد
كه مــيــر قـا فـله آيد ز آســتانه صلح

نـشسته مردم چشمان مردمان در راه
بيا بيا و بخوان بانگ جاودانه صلح

لـواي مـهـــر تورا عـاشقان به بر گيرنـد
لـواي عــشق تو زيباتـرين نشانـه صلح

يـگانه مظهــر عشقي به نام حـق حك كن
به لوح سرخ زمان نـقـش عـادلانه صلح

نـهــال نهـضـت ما را زلال باران باش
به كوچه باغ وطن عـطــر رازيانه صلح

بيـــا بيــا و وطن ســر به پا مـنـور كن
كه با حضور تو روشن چراغ خانه صلح

بخوان سرود رهائي به نام عـشـق ( ادلي )
كه مـيــر قـافـله آيـــد ز بـيــكرانه صلح

ميراسماعيل جباري نژاد
م- ادلی

میراسماعیل جباری نژاد بی قراران خورشید

سحاب = به معنی ابر

آری
به آن ملکه زرین تاج سماوات که روزی از ورای کهکشان ظلمت ها جلوه گر خـواهد
شد وبا نیـزه های طلائی نور قلب سیاه و چرکین شب را نشانه خواهد رفت
تا سر زمین دل های « بی قـراران خورشیــد » را در ایران زمین دربند وبه عـزا
نشسته مان را نـور باران کند

* بی قـراران خـورشید *

ای خوشا نور دلان لحظه دیـدار آ یـد
عاقبت از سفـر عــشـق عـلم دار آ یـد

صاعـقه بوسه زند برسر گیـسوی سحاب
صف به صف سوسن و گل بر سر کهسار آ یـد

بشکـفـد صـد گل امیـد به باغ دل ما
نغمه بر نغمه بپیچیم چو دلـدار آ یـد

می رسد خوش خبرآن قاصد خوش مقدم عـشـق
که ز اقـلیم وفا قا فـلـه سا لا ر آ یـد

ز فـرا قت دل ما چشمه خون گشت بیا
نـم نـم خون دل از دیـده خو نبـا ر آ یـد

کهکشان شعـله گرفت ازتب بی تا بیمان
نغـمه تا اوج فـلک رفت که سـر دار آ یـد

نقـشی از عـشـق ترا گر کشد آ ئـینـه عـرش
* مشتـری * جان به کف از باب خریدار آید

زهـره خوش نغمه بر آن ناز جمال تو زند
مـه ، به روبوسیت از گنبد دوار آ یـد

پرتو مهـر تو در قاب بلورین فـلـق
طرح عــشـق است که خورشید پدیدار آیـد

آخـر ای نور دلان دیو شب خون آشام
در کف پنجه خورشید گرفـتا ر آ ید

مشعـل لاله شود پرچم پیـروزی ما
بر صف لشکر گل ا بـر چه پر بار آ یـد

شعـله عــشق تو « اُدلی » به ثـر یا به رسد
مرغ بستان وطن گر به چـمن زار آ یـد

میراسماعیل جباری نژاد
م -ادلی
****